SHOW / EPISODE

در رویاهای شبانه چه معنایی نهفته است؟ گفت و گو با دکتر علی فیروزآبادی

Season 2 | Episode 13
55m | Jan 28, 2021

در زمانی که تازه کار روانشناسی را شروع کرده بودم با مورد جالبی برخوردم که هنوز به خوبی به یاد می آورم. بیمار زن جوانی بود که به دلیل افسردگی به بیمارستان آورده بودند. تشخیص نهایی را اسکیزوفرنی و یا به زبان علمی اوایل قرن بیستم زوال عقل زودرس اعلام کرده بودند. در آن روزها من که هنوز دکتر جوان و کم تجربه ای بودم با کمک رویاهای آن زن و همینطور آزمایش تداعی آزاد موفق به گشودن رموز تاریک گذشته او که در حالت عادی نمی توانست به یاد بیاورد، شدم. از این راه اطلاعاتی به دست من آمد که گذشته تاریک و تراژیک او را روشن می کرد.

کارل یونگ در کتاب خاطرات، رویاها و اندیشه ها ماجرای رویارویی با این بیمار خود را چنین ادامه می دهد: قبل از اینکه این زن جوان ازدواج کند او پسر مرد کارخانه داری را می شناخت که تمام دخترهای محله به دنبال همسری او بودند. از آنجا که او دختر بسیار زیبایی بود تقریبا اطمینان داشت که او انتخاب مرد برای همسری خواهد بود اما مرد هیچگاه به او توجهی نشان نداد و چنین شد که زن با مرد دیگری ازدواج کرد.

پنج سال بعد یکی از آشنایان به دیدار زن می رود و به او می گوید که وقتی که او ازدواج کرده پسر کارخانه دار شوکه شده است. همان زمان جرقه افسردگی زن می خورد و فاجعه ای را به دنبال خود می آورد. در محلی که زن زندگی می کرد آب لوله کشی وجود نداشت و مردم آب خود را از دو منبع که یکی چشمه ای برای نوشیدن بود و دیگری رودی برای حمام کردن می گرفتند. روزی که زن دختر چهار ساله اش را حمام می کرد دختر شروع به مکیدن لیف و خوردن آب کرد. همان آبی که از رودخانه آمده و تمیز نیست. زن جلوی او را نمی گیرد. او حتا بعدا از همان آب به پسر دو ساله اش هم می دهد. از آنجایی که افسردگی او مدتی بود که شروع شده بود، اوتمام این کارها را ناخوداگاه یا نیمه آگاهانه انجام می داد.

مدتی بعد دختر او از تیفوئید مرد اما پسرش همچنان سالم بود. همان زمان افسردگی او به نهایتی رسید که او را برای درمان به بیمارستان منتقل کردند. من با آزمایشهای تداعی آزاد متوجه شدم که او در واقع فرزند خود را کشته است و البته جزییات بسیار دیگری را هم به دست آوردم. من برای درمان او باید چه می کردم؟ برای بی خوابی به او خواب آور می دادند و دایم مراقب او بودند تا دست به خودکشی نزند. وضعیت فیزیک او خوب بود اما وضع روانی او با یک مرده فرقی نمی کرد. مانده بودم که چه بکنم؟ با خودم هم درگیر شده بود. اگر از همکارانم کمک می خواستم حتما جوابشان این بود که بهیچوجه نباید کشف خودم را به بیمار بگویم چون حتما شرایط بیمار از اینی که هست هم بدتر می شود. اگر اینطور می شد پای من هم اخلاقا گیر بود. با همه آنکه نتیجه آن نامعلوم بود تصمیم گرفتم تحلیل خودم را مستقیم به بیمار بگویم. کار ساده ای نبود که در چشمانش نگاه کنم و بگویم که او قاتل بچه اش است اما این کار را کردم وآن زن بیمار لحظات ناگواری را برای شنیدن حرفهای من تحمل کرد اما نتیجه غیر منتظره بود. بعد از دو هفته افسردگی او بهتر شد و دست آخر هم مرخص شد و دیگر هیچ گاه پا به بیمارستان روانی نگذاشت.

این ماجرا در آغاز فصل چهارم کتاب خاطرات رویاها و اندیشه های یونگ آمده است. ماجرای واقعی بیمار افسرده ای که قربانی جدال عشق قدیمی خود با عشق به کودک خود شده است و در میان کودک به طور ناخودآگاه و به طریقی قابل انکار حذف می شود که به نوبه خود شکست در مادری را هم به شکست در عشق می افزاید و او را در دریایی از افسردگی غرق می کند. بعد از آن او چیزی به درستی به یاد نمی آورد و دیگر نمی تواند بین آنچه به اراده کرده و یا غیرارادی کرده فرق بگذارد. در این وضعیت کارل یونگ برای کشف واقعیت از رویاهای زن و آزمایش تداعی آزاد استفاده می کند. در آزمایش تداعی آزاد روانشناس کلمه ای می گوید و بیمار اولین کلمه ای را که به ذهنش می رسد در پاسخ بیان می کند که از نظر روانشناس اطلاعاتی مستقیم از اعماق ناخودآگاه بیمار است. از نظر بیمار این کلمات تصادفی و بی معنا هستند اما از نظر روانشناس با پرسیدن کلمات درست می توان اطلاعات معناداری درباره وضعیت بیمار کشف کرد.

همین نیروهای عشق و نفرت و غرایز روانی که در ناخودآگاه زیست می کنند هستند که گاه و بی گاه به خوداگاه بی پناه هجوم می برند و او را گاهی در تصمیم گیری های روزانه فلج می سازند و گاهی در اضطراب و یا افسردگی فرو می کشند. گاهی او را به چند شخصیت تقسیم می کنند و گاهی او را در تکرار تصمیمهای آنی در دام وسواس روانی می اندازند. شبیه همان کوههای سرد و گرم در رساله عقل سرخ سهره وردی که مردمیان بسیاری در دامنه های آن برای همیشه سرگردانند و از کوه سرد به گرم می دوند و از کوه گرم به سرد می رمند و تنها عده کمی نه با اندیشیدن که با هنر و گوهری که نزد خود دارند موفق به خروج از آن می کردند. در سفر زمان خوداگاه چون قایق ضعیفی بر روی دریایی مواج و گاهی طوفانی با ماهی های بزرگ و کوچک، مهربان و خطرناک پیش می راند. دریایی طوفانی که به قول حافظ تنها راه عبور سلامت از آن کشیدن لنگر عقل و روان شدن در آن است: اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر/چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد. سفری در طوفان که برای رسیدن به مقصد در آن کشتی جادارای لازم است که کشتی بان آن نوح پیر و دانا باشد و همزمان بتواند غم و شادی مبارزه و صلح شادی وغم تمام جانواران وحشی از اسب و شیر تا الاغ و مار را جفت جفت کنار هم در خود جا بدهد بی اینکه همهمه ای بر پا شود و درندگان جوندگان را در آن ببلعند.

در این برنامه و برنامه بعد میزبان دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه شیراز هستم و با او درباره روان خودآگاه و ناخودآگاه و رویاها و معنای نهفته در آن گفت و گو می کنم. چرا خواب می بینیم؟ مشکلات روانی از کجا می آیند و برای عبور از آن چه باید کرد؟ مرز نبوغ و جنون کجاست؟ فرق خلاقیت و اسکیزوفرنی چیست و اینکه چطور با خواب دیدن می توانیم خود را بهتر بفهمیم؟



Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
Audio Player Image
هزار و یک پادکست
Loading...