• مرثیه ای برای دکتر محمد اقتصاد

    گفتگوی من با دکتر مجتبی محزون، دکتر ایمان بازرگان، مهندس علی مرزبان، دکتر مهدی دهقانی در سوگ دکتر محمد اقتصاد. 


    با تشکر از کسری کاتوزیان که صدای ضبط شده دکتر در کلاس کنترل خطی را در اختیار من گذاشت. 



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    56m | Sep 27, 2023
  • وضعیت قوم هزاره پس از طالبان در گفت و گو با مهدی سروش

    یک شبِ سرد که باید پشت هم در شومینه چوب می انداختیم و برای همین نزدیک تر به هم دیگر نشسته بودیم، سید علی حسینی را برای اولین بار دیدم. وقتی فهمیدم از قوم هزاره افغانستان است از او پرسیدم که هزاره چه معنایی دارد و داستانِ پیدایشِ آنها چیست. حوصله و شور او در توضیح این که این کلمه از کجا آمده و چه معنایی دارد مقدمه گفت و گوی من با دوستِ او مهدی سروش شد که امروز مهمان من در هزار و یک پادکست است. مهدی سروش در دفترِ دولتِ اشرف غنی جزو معدود هزاره های مشغول به کار بود و برای هفت سال به عنوان خبرنگار و متخصص روابط عمومی با نهادهای مختلف کار می کرد. او حالا در دانشگاه مینسوتای آمریکا دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته سیاست عمومی و امنیت بین الملل می گذراند. 




    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    46m | Feb 12, 2023
  • زن سبزپوش (چاپ شده در کرگدن 142 سال 1401)

    زن سبزپوش نوشته مهدی احمدی



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    14m | Jan 17, 2023
  • هاوایی نامگ 3

    چطور مردم هاوایی کاپتان کوک را در قابلمه پختند...



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    32m | Nov 20, 2022
  • هاوایی نامگ 2

    از آدم کوچولوهای «منهو» تا مهاجران پولنزی اولین ساکنان هاوایی



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    26m | Jun 7, 2022
  • هاوایی نامگ 1

    تمدن هاوایی از دوران باستان تا استعمار و امروز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    24m | May 10, 2022
  • در جستجوی معنا در کلیسای مریم مقدس مینیاپولیس

    یک در چرخان، موزه هنرهای مدرن واکر آرت سنتر را به خیابان 94 متصل می کند. سرمای طاقت فرسای فوریه باعث می شود که چرخش خود را درون در ادامه بدهم و به موزه واکر برگردم. از روی گوشی دمای بیرون را که 23 درجه زیر صفر است می خوانم. برای منطقه میدوست چیز عجیبی نیست. از شارژ باتری ام 5 درصد باقی مانده است. آن بیرون بی خانمانی در همین دما شعر می خواند و لیوان بزرگی را که علامت مکدونالد دارد، بالا و پایین می برد. از سبیل او قندیلی کوچک رو به پایین که شبیه به استالاگمیتهای غار علیصدر است آویزان شده است. اتوبوس خط 2 از ایستگاه به راه می افتد. برنامه اتوبوسها را در گوشی ام چک کرده بودم و او می بایست پنج دقیقه دیگر اینجا می رسید. تا خط دوی بعدی برسد چهل و پنج دقیقه باقی مانده است. زنگ کلیسایی که آن نزدیکی هاست توجهم را به خود جلب می کند.



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    17m | Apr 23, 2022
  • نوروز در مینیاپولیس

    دمای هوا سه درجه بالای صفر است. فروردین در ایران تمام میشود و اینجا در مینیاپولیس اواسط آوریل هستیم. مجبور هستم درجه بخاری را در ماشین، روی قرمز بگذارم. چند سالی است هفت سین نمی اندازم. دوستانم تلفن میزنند و یادآوری میکنند که هفت سین را بهیچ وجه فراموش نکنم. گو اینکه اگر نیندازم در تاریکی گم خواهم شد...



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    7m | Apr 14, 2022
  • در اتاق روانکاوی چه می گذرد؟ مراحل درمان چیست؟

    برای درمان زخم های روان دارویی وجود ندارد. خاطرات بد را نمی توان از حافظه پاک کرد. دانستن این واقعیت که احساسات محصول ترشح فلان و بهمان ترکیب شیمیایی هستند تاثیری بر روی احساس اضطراب ندارد. من مهدی احمدی هستم و شما به هزار و یک پادکست گوش می کنید.


    هنوز، سی و دو سال بعد از پایان جنگ ایران و عراق، در حالی که به آن طرف کره زمین پرتاب شده ام، کابوس حمله میگهای عراقی به شیراز را می بینم. اغلب آسمان از هواپیما پر شده و من در حال فرار هستم. با اینکه باید خودم را از خانه دور کنم نگاهی هم به پس سر دارم و از اینکه پدر و مادر خود را گم کرده ام وحشت زده ام. چشمهایم را که باز می کنم، سقف چوبی و اتاق غریبه به یادم می آورد که خطر جنگ من را تهدید نمی کند. مدتی خیره به سقف به این فکر می کنم که تکرار این خاطره چه سودی برای من دارد. جز اینکه اضطرابی را که با همه وجود از آن بیزارم در من یادآوری می کند. انگار که دست خبیثی می خواهد به من ثابت کند که نمی توانم از سرگذشت خود فرار کنم. 


    آیا راهی برای کنار آمدن با خاطرات آسیب وجود دارد؟ آیا زخمهای روان همچون زخمهای تن قابل درمان هستند؟ چه زمانی باید برای درمان آسیبها درخواست کمک کرد؟ و پس از شروع درمان با چه چیزهایی مواجه خواهیم شد.


    در قسمت قبل درباره اینکه چه عواملی موجب شکل گیری تراماهای روانی می شوند با دکتر علی فیروزآبادی و دکتر عاطفه کمالو گفت و گو کردم. امروز ادامه این گفت و گو را درباره اینکه در اتاق روانکاوی چه می گذرد و مراحل درمان چیست، خواهید شنید.



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 22m | Dec 23, 2021
  • در اتاق رواندرمانی چه می گذرد؟ قسمت اول تروما یا آسیب روانی چیست؟

    گفت و گو با دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه شیراز و دکتر عاطفه کمالو رواندرمانگر شناختی و استاد مدعو دانشگاه تهران


    موقعی که در را باز کردم کلید از آن طرف روی زمین افتاد. خم شدم تا کلید را بردارم که زیرچشمی متوجه مجسمه های خدایان باستانی هند و یونان و کتابهایی که دورتادو اتاق تا سقف چیده شده بودند شدم. دکتر فروید مشغول نوشتن یک یادداشت بود. او بی اینکه به من نگاهی بکند با دست من را به سمت مبلی بلند که می شد روی آن دراز کشید هدایت کرد. سیگاری که کنار لب داشت خاموش بود با این حال از دودی که فضا را مه آلود کرده بود معلوم بود که تا همین چند لحظه قبل مشغول کشیدن بوده است. روی مبل دراز کشیدم و چشمهای خود را بستم. اسم من را از لیست مراجعین چهارشنبه خواند و گقت که باید آقای فلانی باشم. بله! جوابش را دادم. پرسید که چه مشکلی پای من را به مطب او باز کرده است؟ 

    چرا باید رازهای خود را با این مرد ناشناس در میان بگذارم؟ او چقدر قابل اعتماد است؟ اگر مانند همسرم از نقطه ضعفهایم علیه خودم استفاده کند چه؟ اگر به آشنایانم راز مرا بگوید؟ یا آن تقلب را به پلیس خبر دهد؟ و یا اصلا به کشیش بگوید چه؟ اصلا آیا او دوست من است یا فقط یک مزدور است که از رنج مردم زندگی می کند؟ اگر او به من اهمیتی می داد قطعا بی مزد من را می دید. اصلا چه کسی خود او را روانکاوی می کند؟ از کجا معلوم در سر خود خیالاتی برای من ندارد. شاید او یک بیمار است که اینگونه به آدمهای آسیب خورده ای مثل من نزدیک می شود. اما شاید چیزی بوده که دوستم او را به من پیشنهاد کرد…


    دکتر فروید که فقط صدایش می آمد و در نقطه کور اتاق نشسته بود پرسید…

    در برنامه امروز و بعد علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه شیراز و دکتر عاطفه کمالو رواندرمانگر شناختی و استاد مدعو دانشگاه تهران مهمان من هستند. از آنها خواهم پرسید که در اتاق روانکاوی چه می گذرد؟ و مراحل بهبود چیست؟ آیا آسیب روانی قابل درمان است؟ 

    قسمت اول آسیب یا تروما چیست؟

      قطعات موسیقی این پادکست به ترتیب از کفم رها با اجرای محمدرضای لطفی و خورشید خسته ساخته الکساندرتسافسمن و با صدای پاول میخایلوف است.





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 20m | Oct 14, 2021
  • کشمکش طبیعت و انسان در آثار فرهاد مهرانفر


    در سال 1944 فیزیکدان معروف اروین شرودینگر تعریفی از حیات و موجود زنده ارائه داد که هنوز مقابل کشفیات بسیار دوام آورده و معتبر مانده است. او گفت موجودات زنده در برابرِ رسیدن به نقطه تعادل از خود مقاومت نشان می دهند. برای فهم آن تصور کنید که یک تکه سنگ داغ را در سواحل بوشهر برمی دارید و به دریای خنک می اندازید. به طور طبیعی یک تکه سنگ داغ در برخورد با آب سرد، حرارتِ خود را از دست می دهد و در پی آن سرد می شود. در مقابل آب حرارت را از سنگ دریافت می کند و گرم تر می شود. در نهایت سنگ و آب به دمایی یکسان می رسند که به آن دمای تعادل گفته می شود. بعد از این همدمایی دیگر نه سنگ سرد تر می شود و نه آب گرمتر. حالا یک خرگوش را تصور کنید که در مناطق قطبی زندگی می کند. بدن او ماشینی است که با همدما شدن با محیط مقابله می کند. بدن او از اینکه با محیط به تعادل برسد اجتناب می کند و با افزایش متابولیسم جبران حرارتی را که از بدن از دست می دهد می کند و گرم باقی می ماند. ابزارآلات ساخت بشر هم همین خاصیت را دارند که از برقرار شدن تعادل پیشگیری می کنند. ابزار ساخت انسان بر روی ماده کار انجام می دهند و از این راه جلوی رسیدن طبیعی به تعادل با محیط را می گیرند. برای همین است که وقتی ده هزار متر بالاتر از سطح دریا در داخل هواپیما نشسته دمای داخل هواپیما با دمای بیرون که گاهی تا پنجاه درجه سانتی گراد زیر صفر هم می رسد، متفاوت است و یخ نمی زنید. سیستم گرمایش هواپیما از هم دما شدن آن و هوای اطراف جلوگیری می کند. پس اگر حق با اروین شرودینگر باشد و حیات نتیجه مقاومت موجود زنده در برابر یکسان شدن (تعادل) است، عجیب نیست که انسان همیشه بی قرار است و تعادل دریاها و جنگلها و حتی سیارات دیگر را هم بر هم می زند. 


    او برای تغییر دادن شرایط موجود و مقاومت در برابر به تعادل رسیدن با جهان پیرامون خود، در طول زمان از عصر شکارچی گری به عصر دامداری و بعد کشاورزی و نهایتا به دوران صنعتی حرکت کرده است. عصری که در آن چرخها نه با باد و آب که با فشار گاز ها می چرخند. بعد از چندین اختراع، این چرخ صنعت را جیمز واتِ اسکاتلندی در سال 1776 به نهایت و تکاملی رساند که انسان را وارد عصر جدیدی کرد. او با طراحی دقیق خود گرمای حاصل از سوختن زغال سنگ را به بخار آب پرفشاری تبدیل کرد که می توانست برای چرخاندن موتوری مورد استفاده قرار بگیرد و چنین شد که کشتی های بخار از کشتی های بادبانی سبقت گرفتند و جهان را به مستعمره ای زیر نگین پادشاه بریتانیا درآوردند. بعدا برادران رایت این موتور های چرخان را که انرژی گاز داغ و پرفشار را به حرکت دورانی تبدیل می کردند برای هواپیمایشان به کار گرفتند و با آن برای اولین بار موفق به پرواز مفید شدند. امروز هم همین چرخش در موتورهای جت، جنگنده ها را در آسمان به پرواز در می آورد و سلطه هوایی آمریکایی ها را بر کره زمین تضمین می کند. سلطه ای که در زیر چتر آن معاملات اقتصادی به نحوی که به سود او تمام شود رخ می دهند. همین موتورها در کامیون ها، کالاهایمان را بین شهرها جابجا می کنند و یا در کشتی ها نفت ها را از هفت دریا می گذراند و یا دستگاههای  تنفس مصنوعی را در آی سی یو ها به حرکت در می آورند. 


    کدام عقل سلیم می تواند از خیر این همه ابزار بگذرد و به انتظار به تعادل رسیدن با محیط بنشیند؟


    اما این همه ماجرا نیست. آنچه چرخ ها را می چرخاند و اقتصاد را جلو می راند و تابلوی ارقام را در بورس های دنیا روشن نگه می دارد، سوزاندن انواع بنزین است. حاصل سوختن بنزینها هم بخار آب و گاز کربنیک است. و اینطور است که هر روز با توسعه بیشتر، میزان گاز کربنیک جو هم بالاتر و بالاتر می رود و زمین را دچار پدیده ای می کند که به آن اثر گلخانه ای می گویند. این پدیده اول در سیاره زهره مشاهده شد. زهره با اینکه از عطارد از خورشید بیست میلیون کیلومتر دورتر است اما سطحی داغ تر از عطارد دارد. دمای سطح عطارد در روز به حدود 430 درجه سانتی گراد می رسد حال آنکه دمای سطح زهره تا 470 هم بالا می رود. دلیل آن هم جود زیاد گازکربنیک در جو زهره است که نور تابیده شده به زهره را تبدیل به حرارتی می کند که نمی تواند از آن فرار کند و موجب بالاتر رفتن دما در سطح سیاره می شود. اگر تجربه رفتن به گلخانه شیشه ای در زمستان سرد را داشته باشید به یاد می آورید که نوری که از شیشه ها عبور کرده و به گیاهان گلخانه می رسد چطور تبدیل به حرارتی می شود که در گلخانه به دام میفتد. همین باعث می شود که دمای داخل گلخانه بسیار گرمتر از دمای بیرون آن باشد. زیاد شدن گازکربنیک در اثر سوختن انواع بنزین در ماشین ها، هواپیما ها و کارخانه ها جو زمین را مانند زهره به گلخانه ای تبدیل می کند که در اثر آن دما بالاتر می رود، تبخیر بیشتر می شود، رودها کم آب تر می شوند و نهایتا منابع غذایی بسیاری نابود می گردند. همچنین آنسوتر این گرما یخ های قطب را آب می کند که در اثر آن سطح آب دریاها بالاتر می آید و خشکی ها غرق می شوند.

     

    کدام عقل سلیم می تواند این ویرانی ها و این خطرها را نادیده بگیرد؟


    شاید همین بر هم زنی تعادل است که در مسیحیت تعبیر به گناه نخستین شده است. در آیین عیسی آدمی گناهکار به دنیا می آید. از گناه ازلی که با خوردن سیب از درختِ دانایی شروع می گردد. گویی که دانایی گناهی است در حق خداوند و یا شاید طبیعت. بودنِ زمینی آدم از خوردن این سیب شروع می شود و همینجا هم اولین گناه رخ می دهد. حتی پیش از تولد شدن او. انسان به ذات گناهکار است چون او از سیب خورده و حالا می تواند بفهمد. و این فهم گناهی است نسبت به طبیعت زیرا که او برعکس باقی اجزای طبیعت در طبیعت نیست. او با اینکه ریشه در طبیعت دارد اما سر خود را از آن بالاتر آورده و می تواند بر طبیعت زیر خود سوار شود ( یا خیال کند که بر آن سوار شده است). او با آگاهی خود الگوها را در طبیعت کشف می کند تا آنها را به سود خود برای تولید ثروت و قدرت بیشتر به کار گیرد. مقابل باد بادبان بزند و کشتی را در دریاها بین قاره ها جابجا کند. قوانین مکانیک سیالات را به کار گیرد و موشکی طراحی کند که او را از زمین به ماه برساند و برگرداند. و یا برای پیروزی در جنگ انرژی نهفته در هسته های اتم اورانیوم را در ناکازاکی و هیروشیما آزاد کند.


    آیا به همین دلیل است که وجدان انسان به صرف پا گذاشتن در این دنیا او را گناهکار ازلی می داند؟


    صدای وجدان در برابر ویرانگری انسان در آثار هنری هم بلند است. از عصر جدید چاپلین و اعتراض به زندگی مکانیکی سوداگر تا فیلم خواب آب فرهاد مهرانفر درباره مصرف ویرانگر منابع آبی همه صدای هشدار وجدان به ابزاری گری انسان نسبت به مادر طبیعت است. آندره تارکوفسکی در فیلم ایثار، جهانی را بر می سازد که در اثر جنگی مرموز و بزرگ در شرف پایان خود قرار گرفته است. در این فیلم فیلسوفِ قهرمان داستان درمانده است که آیا راهی هم برای بازگشت از این پایان به روزگار خوش وجود دارد؟ در سکانسی از فیلم فیلسوف خاطره ای از دوران کودکی اش را به یاد می آورد که باغچه خانه مادرش را که به نظر او بی ریخت و زشت بوده، هرس می کند و آن را چون پارکی زیبا می سازد. اما او ساعتی بعد با دیدن دوباره حیاط مرتب شده، وحشت زده می شود. آن باغچه دیگر طبیعت نیست. آن جان وحشی در آن وجود ندارد. باغچه آدمی شده است. فیلسوف بعدا در مواجهه با زن راهبه ای برای نجات جهان از شر راهی می یابد. او با خدا عهد می بندد که زبان فرو بندد و دیگر سخن نگوید گویی که کلام موجب فهم بیشتر جهان و در پی آن تسلط بیشتر انسان بر آن می گردد. او همچنین تمام دارایی خود بهمراه خانه جنگلی اش را یکجا به آتش می کشد و خانواده اش را هم که به آن عشق می ورزد ترک می کند. به نظر تارکوفسکی چنین قربانی کردنی هست که جان جهان را نجات می دهد و صبح روز بعد در حالی آغاز می شود که اثری از جنگ وجود ندارد.

     

    در فیلم رویاها اثر آکیرا  کوروساوا پیرمردی در روستایی زندگی می کند که در آن هیچ چراغی وجود ندارد چون مردم باور دارند که شب باید تاریک باشد و روشنایی برای روز است. در جایی از این فیلم پیرمرد به جوان شهری که با ظاهری توریستی به آنجا سفر کرده است می گوید که: مردم تصور می کنند که می توانند طبیعت را رام کنند اما خواهند دید که طبیعت آنها را رام خواهد کرد. کوروساوا از زبان پیرمرد پیش بینی می کند که این حرص برای قدرت و ثروت بیشتر نهایتا به چنان ویرانی دچار می گردد که انسان را به کرنش دوباره مقابل طبیعت وا می دارد. 


    میازاکی انیماتور مشهور ژاپنی از این هم فراتر می رود و در کارهای خود روح طبیعت را به تصویر می کشد که در گذار زمان از آدمی خشمگین و خشمگین تر می شود و نهایتا به گرفتن انتقام از آدمی دست می زند. در کارتونِ ناسیکوی دره بادها هیولاهای خفته طبیعت بالاخره از این بی احترامی انسان به طبیعت به تنگ می آیند و شورشی را برای نابودی او آغاز می کنند. چنان که خداوند در طوفان نوح با فراموشکاران خود کرد. در کارهای میازاکی اغلب کودکان هستند که در لحظه آخر جلوی فاجعه را می گیرند و دوستی بین آدمی و طبیعت را دوباره برقرار می کنند.


    اما آیا انسان فرزند ناخلف طبیعت است؟ آیا او و آگاهی او از دل همین طبیعت بیرون نیامده است؟ آیا زندگی به قول شرودینگر مقاومت در برابر همسانی و تعادل در جهان نیست و انسان پادشاه زندگان برای مبارزه با این تعادل و همسانی و مرگ و پایان نیست؟ آیا انسان روح جهان مرده و سرد نیست که به آن شور و زیبایی می بخشد و تلاش می کند که حیات را به سیاره های مرده همسایه هم ببرد؟ آیا تنها این انسان است که در مصرف منابع طبیعت اسراف می کند و سایر موجودات زنده دیگر همه به کفایت از آن بهره می گیرند؟ آیا در دل خود طبیعت حیوانهایی مانند خرس قطبی و یا گرگ ها نیستند که گاهی برای تفریح و نه از سر گرسنگی دیگر حیوانات را می درند و جنازه شان را رها می کنند؟ آیا تطهیر طبیعت و انداختن گناه تنها بر دوش انسان نادیده گرفتن تاریکی های طبیعت نیست؟ آیا این خیال معصومیت طبیعت و گناهکاری انسان خود یک ادراک رومانتیک از واقعیات ترسناک طبیعت نیست؟ آیا نگرانی های ما از تخریب طبیعت در اصل از سر خودخواهی ما برای حفظ نسل بشر و چنان که می گویند آیندگان نیست؟ آیا آنچه در تهدید قرار گرفته است واقعا طبیعت است و یا انسان؟ حیات که بارها نشان داده است می تواند بی و یا با انسان زنده بماند. زندگی بر روی کره زمین چهار میلیارد سال پیش با پیدایش تک سلولی ها شروع شده است در حالی که انسان تنها دویست هزار سال برای روی زمین راه رفته است. اگر عمر زندگی بر روی زمین را 24 ساعت فرض کنیم تنها 4 ثانیه از ظهور انسان می گذرد. تنها در یک فقره در طول سیصد میلیون سال یخبندان هورونی که زمین از قطب جنوب تا استوا یخ زده بود، حیات در زیر لایه های یخ منتظر به خواب رفت و بعد دوباره بیدار شد و سراسر زمین را از جان خود پر کرد. یا موارد متعدد برخورد خورده سیارک ها به زمین که منجر به انقراض های بزرگ انواع موجودات زنده شد. حیات با همه ویرانی گری انسان و پس از انقراض او دوباره باز خواهد گشت. پیچکها ماشینهای زنگ زده را در ساقه های خود هضم و آهنش را استخراج خواهند کرد  و درختان سقف خانه های متروک شده را به سوی نور خواهند شکافت. با این تاریخچه آیا آنکه در خطر نابودی است انسان است و یا طبیعت؟ و آیا آنهایی که نگران طبیعت هستند ریاکارانه در پی جاودانگی انسان نیستند؟ و آنهایی که نگران طبیعت نیستند احمقانه در پی نابودی انسان نیستند؟ 


    در برنامه امروز هزار و یک پادکست میزبان فرهاد مهرانفر کارگردان سینما هستم که در تمامی آثار خود به رابطه و کشمکش انسان و طبیعت پرداخته است. در موشک کاغذی به میان مردم روستایی در گیلان می رود که به گفته خودش امتداد و درخت و زمین همان منطقه اند و تقابل باورهای آن ها را با مردم شهر به نمایش در می آورد. در درخت جان زنده ماندن در زمستان سرد تالش را به تصویر می کشد و اینکه درختان چطور از غذای دام تا به عسل را به مردم قبیله می بخشد تا زمستان را زنده بمانند. او در آخرین اثر خود به یزد رفته است و آنجا فیلم خواب آب را ساخته است. فیلمی که در آن آب جان دارد و به دلیل برداشت بی رویه تصمیم گرفته است به قناتها جاری نشود. 





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 31m | Sep 23, 2021
  • آیا برای آسیب جنسی درمانی وجود دارد؟ گفت و گو به دکتر علی فیروزآبادی

    شما به هزار و یک پادکست گوش می دهید. من مهدی احمدی در برنامه امروز با دکتر علی فیروزآبادی روانپزشک درباره این موضوع گفت و گو می کنم که آسیب جنسی چیست، چرا سخن گفتن از آن دشوار است و آیا راه درمانی دارد یا نه؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 21m | Jun 20, 2021
  • آیا روانکاوی اشتباه هم می کند؟ گفت و گویی در نقد روانکاوی.

    شما با هزار و یک پادکست هستید. من مهدی احمدی در آخرین قسمت از گفت و گوی سه بخشی خود با دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه شیراز به نقد روانکاوی خواهم نشست. آیا روانکاوی اشتباه هم می کند؟


    چقدر با سبک روانکاو خود آشنا هستید؟ آیا روانکاو شما فرویدی است که ریشه روان رنجوری را در سرکوب جنسی می بیند؟ یا اینکه یونگی است که ریشه آن را عدم اتصال به مرکز اصلی روان و گم شدن تجربه معنوی انسان در دنیای مدرن می داند؟ و یا به آدلر اعتقاد دارد که ریشه رفتارها را در عقده های افراد می دانست؟ به اینکه تحقیر شده اند، قدشان زیادی بلند و یا کوتاه بوده است و یا اینکه فرزند آخر خانواده بوده اند؟ و یا فریتس پرل که معتقد بود میان آنچه حس می شود تا برآورده کردن آن مانع هایی در روان قرار دارد که باید با آگاه شدن به آنها، برداشته شوند؟ 


    آیا تمام این سبکها به یک اندازه در بهبود حال بیماران مفیدند؟ آیا مجموعه چنین متنوع در مدلسازی و درمان را می توان یک علم نامید؟ یا به قول کارل پوپر روانکاوی علم نیست و یک شبه علم است که نمی تواند رخدادی را پیش بینی کند اما می تواند همه وقایع را پس بینی کرده و چنان توجیه کند که انگار از اول می دانسته است. در دیدگاه فروید او بنیانگذار یک علم جدید بود که هنوز ابزار علمی کافی برای خود نداشت. مدتی بعد به نظر یونگ فروید قدرت و مبارزه فکری و سیاسی را ورای واقعیات موجود علمی درباره لیبیدو قرار داده بود و به علم پشت کرده و از لیبیدو یک شعار برای مبارزه با وضع موجود ساخته بود. حال آنکه از چشم فروید این یونگ بود که به باورهای خرافی مسیحی خود بازگشته بود و دست ازعلم شسته بود. توافقی بر چیستی امر علمی وجود نداشت. 


    در این برنامه درباره موقعیت دشوار بیمار در میان نحله های متعدد روانکاوی با دکتر علی فیروزآبادی به گفت و گو نشستم که می شنوید.





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 11m | May 3, 2021
  • شبه علم چگونه به رقابت به پزشکی علمی می پردازد؟

    شبه علم چگونه به رقابت به پزشکی علمی می پردازد؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    49m | Apr 26, 2021
  • علم و شبه علم آیا برای درمان بیماری خود به پزشک مراجعه می کنید یا به انرژی درمانگر و معجونهای کتب خطی؟

    آیا تمایل به پناه بردن به طب های جادویی و باستانی نشانه بی اعتمادی به دورانِ مدرن است؟ دورانی که همهمه علمی، انبوه بیماران را در انتخاب راه درمان خود سردرگم می سازد. آیا علم هر روز حرف تازه ای می زند و دیروز خود را نقض می کند؟ آیا این شکاکیت علم است که در برابر قاطعیت طبهای سنتی بازی را می بازد، از آنرو که بیمار اطمینان در درمان را به تردید در آن ترجیح می دهد؟ همانگونه که سیاستمدار قاطع را بر سیاستمدار شکاک برتری می دهد. آیا طب های باستانی روشهای علمی زمانه خود بوده اند که به دلیل کشف راه حلهای بهتر به کنار گذاشته شده اند؟ آیا مریضی تن را می توان با درمان روان بهبود بخشید؟ 

    دکتر لوریمر موزلی پزشک استرالیایی متخصص دردشناسی در دانشگاه استرالیای جنوبی است. او روزی در جنگل برای خود قدم می زد که احساس کرد شاخه ای به کنار پایش گرفته است. بعد از مدتی متوجه شد که روی پای او جای دو نیش یکی از کشنده ترین مارهای قهوه ای استرالیاست. اینکه او زنده ماند تا بعدا این ماجرا را به موضوع تحقیقات خود بدل کند از بختیاری او بوده است. مدتی بعد او باز هم در جنگل قدم می زد که دوباره حس کرد پایش به شاخه ای گرفته است. اما این بار چنان دچار درد شد که سر جایش بر زمین افتاد اما در کمال تعجب پس از بررسی پایش متوجه شد که این بار چیزی او را نگزیده است. این بار این مغز او بود که خاطره مالیده شدن شاخه به پوست را با گزیده شدن مار پیوند زده بود و بی اینکه جایی برای درد باشد، درد شدیدی را در مغز او بازسازی کرده بود. دکتر موزلی توضیح می دهد که این واقعه به معنای تماما خیالی بودن درد نیست. اما نشانه ای است که حداقل بخش بزرگی از احساس درد در مغز و نه در بافت آسیب دیده شکل می گیرد. آیا این به معنای آن است که می توان به بیماران سرطانی که از درد شدید و دایمی رنج می برند آموزشهایی داد که با تمرکز فکر از درد تن خود کم کنند؟ آیا نشانه ای وجود دارد که بتوان از این هم فراتر رفت و با تمرکز فکر به درمان بیماری هم پرداخت؟ یا اینکه هر یک از طب های روانی و تن گرچه در نقاطی با هم همپوشانی دارند اما لزوما بر دیگری احاطه ندارند و نه، تنها با دارو می توان روانرنجوری ها را بهبود بخشید و نه با تمرکزِ فکر بیماری های پیچیده تنانه را.


    در طول سه قسمت با دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز درباره علم و شبه علم، طب جایگزین و همینطور روانکاوی گفت و گویی داشتم که با هم قسمت اول آن را می شنویم.  





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    57m | Apr 19, 2021
  • در ستایش و نکوهش دوران مدرن. گفت و گو با کاوه بهبهانی

    اگر بانکداری الکترونیک، روباتهای جراح، اتوموبیل ها، هواپیماها، داروها، واکسنها، مُسکنها و تحولات روانشناسی، راهگشای زندگی در دورانِ ما شده اند اما در سایه آنها از میان رفتن شغلهای قدیمی و ظهور انواع عجیب تخصص ها، ترافیک، آلودگی هوا، قطع درختان، رفرش کردن اخبار، دانشهای توئیتری، لایوهای همه بخشهای درونی و بیرونی زندگی و بیماری های روانی، نیز بخشی عادی از زندگی دورانِ ماست. دویست سال پیش برای شنیدن یک آهنگ می بایست یک گروه مطرب  را یک به یک پیدا م میکردید و به خانه می آوردید اما حالا تمام کنسرتهای عالم را با یک ضرب انگشت در لحظه از روی ابرهای اینترنتی روی گوشی خود دانلود می کنید. آیا دستاوردهای دوران مدرن ارزش رنج آن را داشته است؟ آیا می توان از بخشهای رنج آور آن گریخت؟ آیا زندگی در گذشته بهتر از حال بوده است؟ در یک ساعت آینده با من باشید تا در گفت و گو با کاوه بهبهانی پژوهشگر فلسفه به این موضوع بپردازم.


    کاوه بهبهانی را سال 87 برای اولین بار در شیراز ملاقات کردم و آن مقدمه ای شد بر یک رفاقت دیرینه و بعد هم کلاسهای فلسفه او در کانون جان و خرد دانشگاه شیراز. از او آثار متعددی در زمینه های فلسفی منتشر شده است که از آن جمله می توان به ترجمه زیباشناسی امر روزمره نوشته یوریکو سایتو، معرفت شناسی نوشته لیندا زاگزبسکی و فلسفه ایر نوشته رابرت ام مارتین اشاره کرد. 





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 10m | Mar 23, 2021
  • عرفان چه جایگاهی در دوران معاصر دارد؟ گفت و گو با دکتر مرتضی الهی قمشه ای

    گرچه تعاریف متنوعی در مورد چیستی عرفان ارائه شده اما شاید دقیق تر این باشد که آن را با آنچه که نیست درک کرد. ساحت عرفان ساحت جهان فهم ناشدنی برای انسان است در مقابل جهان فهم شدنی. ابزار شناخت جهان فهم شدنی علم است و روش آن روش علمی مبتنی بر ارائه فرضیه و سپس استنتاج از فرضیه و بعد آزمایش آن برای سنجش درستی یا نادرستی. مثلا در تئوری نسبیت به دلایلی برای اولین بار فرض شد که سرعت نور همواره ثابت است. مثلا اگر گلوله ای را شلیک کنید که در آن لامپی وجود دارد سرعت نور با سرعت گلوله جمع نمی شود و ثابت می ماند. اگر این فرضیه درست باشد نتایجی به بار می آورد که قابل اندازه گیری است. یکی از این نتایج این است که مسیر نور در کنار جرم بزرگی مثل خورشید کمی خم می شود. بنابراین کافی است آزمایشی ترتیب داد و محاسبه کرد که آیا نور واقعا در نزدیکی خورشید منحرف می گردد یا نه؟ آرتور ادینگتون کسی بود که این آزمایش را ترتیب داد و فرضیه انیشتین را برای اولین بار اثبات کرد. 

    اما در ساحت عرفان که به جهان فهم ناشدنی یا به قولی اسرار می پردازد، روش علمی فرضیه و آزمایش جایگاهی ندارد. در آن دل به جای عقل می نشیند و همین سخن گفتن از چیستی عرفان را سخت و پیچیده می کند. از جهانی که فهم ناشدنی باشد نمی توان به زبانی که برای فهمِ طبیعت فهم شدنی اختراع شده است بهره ای برد. همین ساحت عرفان را اسرار آمیز، جذاب، ترسناک و گاهی هم بستری برای شیادی می سازد. 

    آیا واقعا آنگونه که عرفان مدعی است ساحت فهم ناشدنی ای وجود دارد؟ یا هر ساحت فهم ناشدنی در اصل ساحتی دور دست و در تاریکی است که روزی دست علم به آن می رسد و فهم شدنی می شود؟ با من باشید تا گفت و گویی را که در این زمینه با دکتر مرتضی الهی قمشه ای داشتم بشنوید.  





    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 4m | Feb 25, 2021
  • رویاهای شبانه را چطور بفهمیم؟ گفت و گو با دکتر علی فیروزآبادی

    در صفحات پیش رو به شما نشان خواهم داد که چگونه می توان با استفاده از یک تکنیک روانکاوانه، تفسیر رویاهای شبانه را ممکن نمود. همچنین خواهیم دید که چطور هر رویایی خود را در یک قالب قابل فهم از نظر علم روانشناسی با محتویاتی بسیار مهم که مرتبط با فعالیتها و زندگی روزانه فرد است، عرضه می کند.

     اینها جملات آغازین کتاب تفسیر رویا اثر زیگموند فروید است که در آخرین روزهای قرن نوزدهم منتشر شد و تبدیل به یکی از تاثیرگذارترین نوشته های تمام تاریخ گردید. از نظر او رویا دو کارکرد روانی داشت که یکی تخلیه انرژی های سرکوب شده در زندگی روزانه و به عبارتی رسیدن به آرزوهای نرسیده بود و دیگری محافظت از خود عمل خوابیدن و استراحت و آماده شدن بدن برای روز بعد. که این دومی با اولی گاهی سر نزاع می گذاشت و باعث تغییراتی در محتویات خواب میشد. مثلا رسیدن به آرزویی مثل انتقام از همسایه ی بدرفتار می توانست تبدیل به کابوسی گردد که رشته خواب را پاره کند و فرد را از خوابی که برای زندگی او ضروری است محروم سازد. چنین می شد که اجزای خواب مبدل به نمادهای گنگی می شدند. مثلا مرد همسایه با حیوانی که خصوصیاتی شبیه او داشت جایگزین می شد. اگر همسایه آدم تندخویی بود احتمالا در خواب با یک سگ وحشی یا حیوانی درنده جایگزین می گردید و اگر آدم خودخواهی بود احتمالا جای او را گربه ای مغرور می گرفت و در رویا این گربه بود که مجازات می شد و کتک می خورد و انرژی نفرت خواب بیننده به این وسیله و غیرمستقیم تخلیه می شد و او صبح تخت را در حالی ترک می کرد که چانه خود را از اینکه چرا گربه ی بدبختی را در خواب زده است می مالید. 

    با این حال حتما این سوال در ذهن شما پیش آمده که پس کابوسها چطور؟ و مگر نه اینکه کابوسها ما را وحشت زده از خواب بیدار می کنند؟ آیا کابوسها هم برآورده شدن آرزوهای روزانه ما در خواب ماست؟ فروید هم به این سوال فکر کرده بود. بیماران آسیب دیده از جنگ اول برای او رویاهای تکرار شونده ای از لحظات هراس آور خودشان را تعریف می کردند. این رویاها فروید را با این سوال مواجه کردند که چرا باید چنین تجربه رعب آوری خود را در رویاهای بیمارانش تکرار کند؟ نمی شد وحشت را برآوردگی آرزو دانست. مشاهده دیگر او که به این کابوسها هم ربط داشت تمایل به ویرانگری آدمیزاد بود. اگر توجه شما به کودکانی جلب شده است که وقتی اسباب بازی به آنها می دهید آن را تکه تکه می کنند و یا کتابها را برگ برگ پاره می کنند و یا از قایم موشک بازی و گم شدن و بعد پیدا شدن لذت می برند، احتمالا دچار سوالی شده اید که فروید هم از مشاهده این کودکان شده بود که آیا کودک ذاتا تمایل به ویران کردن دارد حتا پیش از آنکه آن را در اثر مشاهده از بزرگترهای خود بیاموزد؟ او بعدا از این مشاهدات نتیجه گرفت که به جز تمایل به زندگی و لذت، یک تمایل به نابودی و مرگ هم در روان انسان به طور مستقل وجود دارد که آن را رانه مرگ نام گذاری کرد و در یک اظهار نظر ماورایی که قابل بررسی علمی نیست گفت که در هر موجودی تمایلی به نابودی ذخیره شده است تا از اینکه با مرگ او به حالت اولیه خود و مواد اولیه خود باز میگردد اطمینان حاصل شود. نوعی بازگشت به اصل خویش. به اجزای خویش. 

    فروید بعدا دیدگاه اولیه خود درباره برآورده شدن آرزو در رویا را این چنین تغییر داد: رویاها چیزی به جز فرم و شکلی از اندیشیدن نیستند که در طول خواب ادامه می یابند. این ادعا تفاوت زیادی با برآورده شدن مکانیکی آرزوها و انفعال فرد در حین رویا دیدن داشت و در آن نوعی حضور و اندیشیدن و فعال بودن، منتها در جهانی از تصاویر و به فرم و شکلی دیگر، تصور می شد. منتها نظرات ثانویه فروید کمتر از نظرات اولیه او در یادها باقی ماند. شاید یک دلیل آن تحولاتی بود که شاگردان قدیمی او و رقبای جدید او در علم روانشناسی به وجود آورده بودند. تحولاتی که فروید در برابر آنها مقاومت سرسختانه ای از خود نشان می داد. یکی از این شاگردان کارل گوستاو یونگ بود.

    اگر مشتاق هستید تا بقیه ماجرا را هم بدانید، رابطه با یک آرکتایپ یا کهن الگو در روان شما فعال شده است. داستان قهرمانی که یک شاهزاده است که در ظاهر همه چیزهایی را که آرزوی همه است دارد اما در اثر یک اتفاق متوجه چیزی ورای داشته های خود می شود. معشوقی زیبا که دست هیچ کس تا حالا به او نرسیده است و همین او را آماده گذشتن از مال خود و سفری پر ماجرا برای یافتن آن زیبایی بی حد می کند. از این دسته هستند داستانهای بسیاری در ادبیات عامه ایرانی و دیگر ملل که آغاز آن با پیرمردی خارکن که سه پسر و یا سه دختر دارد شروع می شود. خارکن همه ماست با زندگی سختی میانه معیشت و سیاست و بیماری. و سه پسر یا سه دختر راههایی هستند که برای خروج از زندگی سخت خارکنی پیش روی ماست. یک پسر یا دختر باهوش و برنامه ریز، یک پسر یا دختر تنبل و سرخوش مثل حسن کچل و یکی هم آخری که معمولا تیز و بز است به سه طریق به دنبال شاهزاده و گنج راه می افتند که اغلب در آن فرد تنبل که برنامه ریز نیست موفق می گردد نه آن یکی که حیله گر بوده است.

    از نظر یونگ قهرمان یک شخصیت آرکتایپی است که در همه انسانها وجود دارد بعبارتی همه می خواهند قهرمانی باشند که به سفری می روند که در آن گنجی می یابند. او برای توضیح آرکتایپ مفهوم "ناخودآگاهی که در همه مشترک است" را ابداع می کند. به عقیده او ساختار ناخودآگاه انسانها همانطور که آناتومی بدنشان به هم شبیه است، به هم شباهت هایی دارد و برای همین تمایلات انسانها فارغ از اینکه از چه تاریخ و قوم و زبان و نژادی می آیند، با هم مشابه است. برای همین همه اقوام برای خود قهرمانی دارند و می خواهند که مثل او قهرمان باشند. همه می خواهند مانند فرزندان پیرمرد خارکن به گنج برسند. و یا مثل رستم دستان یا هرکول و یا کوریقولو پیروز باشند. همه زندگی خود را در رنج و اضطراب همچون خارکن می بینند و دوست دارند سفری را آغاز کنند و تصمیم هایی را بگیرند که در آن چون قهرمان به گنج و راحتی بی پایان برسند. آنها از قهرمان ها تقلید می کنند مانند آنها لباس می پوشند عینک می زنند سیگار برگ می کشند و با این عمل جادویی می خواهند که خود را به قهرمان تبدیل کنند. شبیه رقص های بومیان آفریقایی که با زدن ماسک شیر به صورت خود قدرت شیر را در خود بازتولید می کنند و تلاش می کنند تا به شیر تبدیل شوند. اینطور می شود صنعت مد را هم فهمید که چرا مردم عامی تلاش می کنند تا همانگونه لباس بپوشند که قهرمان هایشان لباس بپوشند و البته ناگفته معلوم است که این شبیه سازی ظاهری اغلب به قهرمان شدن درونی و آن شادی بی پایان منتهی نمی گردد. همین فرمول دستمایه فیلمها و کارتونهای بسیاری امروز هم شده است که در آن کودک از همه جا بی خبر معصومی مثل هری پاتر بی آنکه بخواهد و یا بداند در مسیر سفری پر خطر می افتد که بی اینکه راه خروج از آن را بداند با تکیه بر دوستان نزدیک و قلب پاک و اتحاد احساسات و منطقش در نهایت بر نیروهای تاریکی غلبه می کند و البته که در پایان چنین سفری شورانگیز و غلبه بر تمام حیله های پیش رو او دیگر می تواند برای همیشه به خوبی و خوشی زندگی می کند. 

    یونگ معتقد بود علاوه بر گونه ای از خواب که فروید مورد بررسی قرار داد که بیشتر معطوف به تاریخچه زندگی روزمره افراد است و تمایل بر رسیدن به آرزوها دارد، نوعی دیگری از خواب هم وجود دارد که ناشی از شباهت روان ناخودآگاه همه انسانهاست و در آن معنا بخشیدن به زندگی و قهرمان زندگی خود شدن و به گنج رسیدن اهمیت دارد. و اینجا بود که یونگ بین داستانهای کهن و تجربه هنری و کیمیاگری وعلمی پلی برقرار کرد. در تمام این روشهای هنری علمی و کیمیاگرانه کشف معنا، فهم رابطه خود با هستی، با سیارات و یا کهکشانها، و اینکه چرا به زمین آمده ایم و بعدا به کجا خواهیم رفت و اینکه زندگی اگر ارزشی دارد چرا به پایان می رسد، مورد بررسی قرار می گردد. او معتقد بود که گونه ای از خوابها که کمتر نشانی از مسائل روزمره زندگی دارند، از این دسته اند که تلاش که برای یافتن معنایی در زندگی و ارتباط با هستی می کنند.

    در قسمت دوم گفت و گو با دکتر علی فیروزآبادی از روشهای تفسیر رویا و محدودیتهای آنها و همچنین اثر درمانی آنها بر بیماران صحبت خواهم کرد. دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی در دانشگاه علوم پزشکی شیراز است که آثار متعددی در زمینه روانپزشکی دارد از جمله ترجمه کتابهای تعبیر رویا نوشته فردریک ال کولیج، و مغز و دنیای درون مقدمه ای بر تجارب ذهنی از نظر علوم اعصاب نوشته مارک سولمز و الیور ترنیال، همچنین تالیف علم شبه علم باور حقیقت و خیال نگاهی انتقادی به طب مکمل و جایگزین و روانکاوی چیست دریچه ای کوچک گشوده بر ذهن آدمی.



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 12m | Feb 4, 2021
  • در رویاهای شبانه چه معنایی نهفته است؟ گفت و گو با دکتر علی فیروزآبادی

    در زمانی که تازه کار روانشناسی را شروع کرده بودم با مورد جالبی برخوردم که هنوز به خوبی به یاد می آورم. بیمار زن جوانی بود که به دلیل افسردگی به بیمارستان آورده بودند. تشخیص نهایی را اسکیزوفرنی و یا به زبان علمی اوایل قرن بیستم زوال عقل زودرس اعلام کرده بودند. در آن روزها من که هنوز دکتر جوان و کم تجربه ای بودم با کمک رویاهای آن زن و همینطور آزمایش تداعی آزاد موفق به گشودن رموز تاریک گذشته او که در حالت عادی نمی توانست به یاد بیاورد، شدم. از این راه اطلاعاتی به دست من آمد که گذشته تاریک و تراژیک او را روشن می کرد.

    کارل یونگ در کتاب خاطرات، رویاها و اندیشه ها ماجرای رویارویی با این بیمار خود را چنین ادامه می دهد: قبل از اینکه این زن جوان ازدواج کند او پسر مرد کارخانه داری را می شناخت که تمام دخترهای محله به دنبال همسری او بودند. از آنجا که او دختر بسیار زیبایی بود تقریبا اطمینان داشت که او انتخاب مرد برای همسری خواهد بود اما مرد هیچگاه به او توجهی نشان نداد و چنین شد که زن با مرد دیگری ازدواج کرد.

    پنج سال بعد یکی از آشنایان به دیدار زن می رود و به او می گوید که وقتی که او ازدواج کرده پسر کارخانه دار شوکه شده است. همان زمان جرقه افسردگی زن می خورد و فاجعه ای را به دنبال خود می آورد. در محلی که زن زندگی می کرد آب لوله کشی وجود نداشت و مردم آب خود را از دو منبع که یکی چشمه ای برای نوشیدن بود و دیگری رودی برای حمام کردن می گرفتند. روزی که زن دختر چهار ساله اش را حمام می کرد دختر شروع به مکیدن لیف و خوردن آب کرد. همان آبی که از رودخانه آمده و تمیز نیست. زن جلوی او را نمی گیرد. او حتا بعدا از همان آب به پسر دو ساله اش هم می دهد. از آنجایی که افسردگی او مدتی بود که شروع شده بود، اوتمام این کارها را ناخوداگاه یا نیمه آگاهانه انجام می داد.

    مدتی بعد دختر او از تیفوئید مرد اما پسرش همچنان سالم بود. همان زمان افسردگی او به نهایتی رسید که او را برای درمان به بیمارستان منتقل کردند. من با آزمایشهای تداعی آزاد متوجه شدم که او در واقع فرزند خود را کشته است و البته جزییات بسیار دیگری را هم به دست آوردم. من برای درمان او باید چه می کردم؟ برای بی خوابی به او خواب آور می دادند و دایم مراقب او بودند تا دست به خودکشی نزند. وضعیت فیزیک او خوب بود اما وضع روانی او با یک مرده فرقی نمی کرد. مانده بودم که چه بکنم؟ با خودم هم درگیر شده بود. اگر از همکارانم کمک می خواستم حتما جوابشان این بود که بهیچوجه نباید کشف خودم را به بیمار بگویم چون حتما شرایط بیمار از اینی که هست هم بدتر می شود. اگر اینطور می شد پای من هم اخلاقا گیر بود. با همه آنکه نتیجه آن نامعلوم بود تصمیم گرفتم تحلیل خودم را مستقیم به بیمار بگویم. کار ساده ای نبود که در چشمانش نگاه کنم و بگویم که او قاتل بچه اش است اما این کار را کردم وآن زن بیمار لحظات ناگواری را برای شنیدن حرفهای من تحمل کرد اما نتیجه غیر منتظره بود. بعد از دو هفته افسردگی او بهتر شد و دست آخر هم مرخص شد و دیگر هیچ گاه پا به بیمارستان روانی نگذاشت.

    این ماجرا در آغاز فصل چهارم کتاب خاطرات رویاها و اندیشه های یونگ آمده است. ماجرای واقعی بیمار افسرده ای که قربانی جدال عشق قدیمی خود با عشق به کودک خود شده است و در میان کودک به طور ناخودآگاه و به طریقی قابل انکار حذف می شود که به نوبه خود شکست در مادری را هم به شکست در عشق می افزاید و او را در دریایی از افسردگی غرق می کند. بعد از آن او چیزی به درستی به یاد نمی آورد و دیگر نمی تواند بین آنچه به اراده کرده و یا غیرارادی کرده فرق بگذارد. در این وضعیت کارل یونگ برای کشف واقعیت از رویاهای زن و آزمایش تداعی آزاد استفاده می کند. در آزمایش تداعی آزاد روانشناس کلمه ای می گوید و بیمار اولین کلمه ای را که به ذهنش می رسد در پاسخ بیان می کند که از نظر روانشناس اطلاعاتی مستقیم از اعماق ناخودآگاه بیمار است. از نظر بیمار این کلمات تصادفی و بی معنا هستند اما از نظر روانشناس با پرسیدن کلمات درست می توان اطلاعات معناداری درباره وضعیت بیمار کشف کرد.

    همین نیروهای عشق و نفرت و غرایز روانی که در ناخودآگاه زیست می کنند هستند که گاه و بی گاه به خوداگاه بی پناه هجوم می برند و او را گاهی در تصمیم گیری های روزانه فلج می سازند و گاهی در اضطراب و یا افسردگی فرو می کشند. گاهی او را به چند شخصیت تقسیم می کنند و گاهی او را در تکرار تصمیمهای آنی در دام وسواس روانی می اندازند. شبیه همان کوههای سرد و گرم در رساله عقل سرخ سهره وردی که مردمیان بسیاری در دامنه های آن برای همیشه سرگردانند و از کوه سرد به گرم می دوند و از کوه گرم به سرد می رمند و تنها عده کمی نه با اندیشیدن که با هنر و گوهری که نزد خود دارند موفق به خروج از آن می کردند. در سفر زمان خوداگاه چون قایق ضعیفی بر روی دریایی مواج و گاهی طوفانی با ماهی های بزرگ و کوچک، مهربان و خطرناک پیش می راند. دریایی طوفانی که به قول حافظ تنها راه عبور سلامت از آن کشیدن لنگر عقل و روان شدن در آن است: اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر/چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد. سفری در طوفان که برای رسیدن به مقصد در آن کشتی جادارای لازم است که کشتی بان آن نوح پیر و دانا باشد و همزمان بتواند غم و شادی مبارزه و صلح شادی وغم تمام جانواران وحشی از اسب و شیر تا الاغ و مار را جفت جفت کنار هم در خود جا بدهد بی اینکه همهمه ای بر پا شود و درندگان جوندگان را در آن ببلعند.

    در این برنامه و برنامه بعد میزبان دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه شیراز هستم و با او درباره روان خودآگاه و ناخودآگاه و رویاها و معنای نهفته در آن گفت و گو می کنم. چرا خواب می بینیم؟ مشکلات روانی از کجا می آیند و برای عبور از آن چه باید کرد؟ مرز نبوغ و جنون کجاست؟ فرق خلاقیت و اسکیزوفرنی چیست و اینکه چطور با خواب دیدن می توانیم خود را بهتر بفهمیم؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    55m | Jan 28, 2021
  • نقش تاریخی ایرانی ها از شرق تا غرب آسیا در گفت و گو با دکتر ویلیام بیمن

    مهمان برنامه امروز پروفسور ویلیام بیمن خواننده اپرا و رییس سابقِ دپارتمان مردمشناسی دانشگاه مینسوتاست که هفته پیش با او درباره فرهنگ ایران از گذشته تا امروز صحبت کردم.

    من اولین بار ویلیام بیمن را سال 2015 دیدم. او سخنران همایشی با عنوان قهر و آشتی در فرهنگ ایران بود. بیمن در آن سخنرانی در یک لحظه در فضای یک اتاق کوچک در محله ای قدیمی ایرانی زیرِ طاقها بود و درباره قهر دو هم محله ای و جزییات فرایند آشتی کنان آنان حرف می زد. آمدن بزرگترها، مشورتهای جداگانه با دو طرف و پیغام و پسغام بردن تا اینکه نهایتا آشتی رخ می داد. بعد هم در لحظه ای دیگر آن را به سازمان ملل متحد و بحرانهای روابط بین الملل می برد جایی که کشورها با هم دعواو قهر و آشتی می کردند. در آن سخنرانی بود که من متوجه شدم برای کلمات قهر و آشتی در فرهنگ آمریکایی معادلی وجود ندارد. بیمن معتقد بود از آنجایی که افق دید فکری فرد به وسعت دامنه ی کلماتش است، برای یک آمریکایی که در زبان خود معادلی برای قهر و آشتی ندارد، امکان چندانی هم برای فهمیدنِ پیچدگی های آن در فرهنگ ایرانی نیست. و در نتیجه او نمی تواند راهی هم برای آشتی کردن با یک ایرانی پیدا کند. در آخرِ سخنرانی هم نتیجه گرفت که به خاطر حضور آمریکا در کودتای علیه دکتر مصدق و بعد هم مقابله دایمی با ایران، ایران از آمریکا قهر کرده است و این همان گرهی است که آمریکایی ها به دلیل عدم درکِ فرهنگ ایرانیان نمی توانند آن را باز کنند و آشتی نیازمند میانجی گریِ نفِر سومی است که مورد اطمینان و احترام ایرانیان باشد. بعد ها معلوم شد که کشورِ عمان همان میانجی گری بوده است که توانسته ایران و آمریکا را سر یک میز بنشاند.

    چند سال گذشت و دنیا عوض شد. صندلی کاخ سفید به غیر منتظره ترین موجود قابل تصور رسید که اولین کاری که در همان هفته اول کرد ممنوعیت ورود ایرانی ها به آمریکا بود. بعد هم توافقی که پس از سالها مذاکرات به دست آمده بود را یک شبه پاره کرد، تحریم های خصمانه ای را بر زندگی تک تک ایرانیان تحمیل نمود، به تقابل نظامی و ترور رو آورد و دست آخر هم تهدید نمود که آثار تاریخی و فرهنگی ایران را بمباران خواهد کرد. در یکی از همین روزها بود که در کمپس دانشگاه برای کار به آزمایشگاه می رفتم که دکتر بیمن را دیدم. او به من گفت که دارد برای یک سخنرانی درباره فرهنگ ایران به کلیسایی در همان نزدیکی می رود. حدس زدم احتمالا بین 20 تا 30 پیرمرد و پیرزن به جلسه اش بیایند. از او پرسیدم که آیا واقعا فکر می کند این سخنرانی های کوچک او تاثیری هم دارند؟ آن هم در مقابلِ نفرت جمهوری خواهان آمریکا از ایران و سرمایه ی عربستانِ سعودی و نفوذ اسرائیل در دستگاه سیاست خارجی آمریکا؟ خندید و گفت ما مثل موعظه گر های دوره گردی هستیم که کاری جز امیدواری و موعظه ازشان بر نمی آید و همین کار را هم باید ادامه بدهیم...

    ویلیام بیمن بارها به ایران سفر کرده و در دوران فعالیت های خود چند کتاب درباره ایران نوشته است که از آن جمله می توان به فهمِ ایران: از دوران باستان تا جمهوری اسلامی، هنرنمایشی تعزیه و زبان، منزلت و قدرت اشاره کرد که این آخری با ترجمه رضا مقدم کیا توسط نشر نی به چاپ رسیده است. قطعات اپرایی هم که در طول برنامه می شنوید با صدای ویلیام بیمن هست.



    Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations
    1h 4m | Dec 17, 2020
Audio Player Image
هزار و یک پادکست
Loading...